آ

آب حیات: چشمه ایست در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگی جاوید پیدا می‌کند. کنایه از چشمه عشق و محبت است.


آب حیوان: تابش انوار و تجلیات الهی را گویند.


آغوش: دریافت رموز و اسرار الهی را گویند.



آن: حد فاصل میان گذشته و آینده.


آینه: قلب انسان کامل است.


الف

ابد: امتداد زمان در طرف آینده‌است و در نزد اهل تصوف ابد و ازل از صفات و ویژگیهای حق تعالی است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغازی نیست و ابد را پایانی.


ابر: نزد صوفیان، ابر حجابی است که سبب وصول شهود باشد بواسطه کوشش و اجتهاد.


اجابت: عهد و پیمان بنده‌است با حق.


اشاره: خبر دادن از مراد است بدون عبارات و الفاظ.


امتحان: بلایی از جانب حق تعالی بر دل سالک تا غیر حق را از دل او پاک کند.


انس: اثر مشاهده جمال الهی است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او و استعانت از اوست.


ب

باده: عشق صوفیان مبتدی را گویند. عشقی که ضعیف است و این برای عوام نیز در ابتدای سلوک موجود است.


باده صافی: عشق بی آلایش است. عشقی خالی از هر عیب و نقص، و فارغ از لذت وصل یا درد دوری وحرمان.


باد صبا: عبارتست از نفخات رحمانیه از جانب مشرق روحانیات. اشاره به نفس و دم رحمت خداوند است.


بار امانت: مراد از امانت تکلیف و عهد و پیمان الهی است.


باران: کنایت از فیض حق تعالی است، و رحمت او، که از عالم غیب بر جهان امکان صادر می‌شود، و ممکنات بر حسب مراتب ومیزان استعداد خود از آن بهره مند می‌شوند. غلبه عنایات الهی نیز می‌باشد.


باغ: جهان خرم روحانی است.


بال: نزد صوفیه روشنایی قلب و نورانی شدن آن بواسطه علوم و معارف الهی است.


بت: مقصود و مطلوب را گویند.


بتخانه: دل عارف کامل است و نیز اشاره دارد به عالم جبروت.


بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق و شوق معارف الهیه بسیار باشد.


بحر: مقام ذات و صفات بی نهایت حق است، که تمامی موجودات به مثال امواج این دریای نامتناهی هستند.


بقاء: نسبت فرد است به حق. بقا نام است برای آنچه باقی و پایدار ماند بعد از فناء شواهد وسقوط آن.


بلاء: امتحان حضرت دوست است که هرچقدر این بلا زیاد شود گویای قربت و نزدیکی او به حق است.


بوسه: فیض و جذبه باطن است.


پ

پرده: حجاب میان عبد ومعبود است. به مانع میان عاشق ومعشوق هم اشاره دارد.


پیاله: تعین‌های هستی می‌باشد که همه آنها آینه حق هستند. کنایت از محبوب نیز می‌باشد. صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد عیان می‌گردد.


پیر: دوستی حق را گویند وقتی که طلب و خواستن به تمام و کمال باشد از آن جهت که استحقاق این دوستی را دارد. به معنای مرشد و مراد نیز هست.


پیر خرابات: منظور محبوب است که جز خدای نیست. کاملان و راهنمایان طریقت.


پیر مغان: پیر طریقت و مرشد کامل.


پیر میکده: پیر طریقت است که بدان پیر میخانه نیز گویند.


پیمانه : تعبیر دیگریست در بیان دل سالک وصوفی.


ت

تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد وشادی روحانی است بی آنکه وجدی باشد بدانگون که فرد در مثال افراد واجد باشد برای کسب فیض.


تجلی : نور مکاشفه‌است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر می‌گردد و دل را میسوزاند و سالک را مدهوش میگرداند.


تسلیم: رها کردن تدبیر به اختیار خویش است و استقبال از قضا الهی به رضایت.


توفیق : جریان امور است بر وفق مراد و میل حق و حقیقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفیق موهبت الهی است که نصیب هر کس شود وی را به آنچه میخواهد میرساند.


توکل: متکی شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است. دلبستگی و اعتماد کامل است به پروردگار.


ج

جام: اشاره دارد به دل صوفی. عالم هستی را نیز به جام تعبیر می‌کنند چون فیض حیات را از صاحب حیات دریافت کرده‌است.


جان : روح انسانی است. کنایت از نفس رحمانی وتجلیات حق است.


جان افزا : بقا و ماندگاری سالک است به این صفت و فنا در وی راه ندارد.


جبروت : حدفاصل میان جهان ملک و ملکوت را گویند.


جذبه: نزدیک شدن انسان است به تقریب عنایت الهی. سالک به حضرت حق به مقتضای عنایات حق نزدیک می‌شود بدون رنجش وسعی خودش.


جرس: خطابیست از سر قهر.


جرعه: تجلی وجودی را گویند. اسرار مقامات وجمیع حالات که در سیر و سلوک از سالک پوشیده‌است.


جلال: ظاهر کردن بزرگی و بی نیازی معشوق است از جهت ابراز بی نیازی از عاشق و نفی غرور وی و بیان استغنا وتوانگری معشوق.


جلوه:انوار الهی را گویند که بر دل سالک تابیده می‌شود و او را واله و شیدا می‌کند.


جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زیاد کند.


جور : منع کردن و باز داشتن سالک را از سیر و سلوک می‌گویند.


جهالت : در نزد عرفا کنایه از مرگ دل است که حقایق را درک نمی‌کند.


چ

چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را می‌گویند.


چشم : در اصطلاح صوفیه جمال را گویند و همچنین به دیده الهی نیز تعبیر می‌شود.


چشم جادو: جذبات الهی است.


چشم خمار : کنایه از پنهان کردن تقصیرات و کاستی‌های سالک است بر روی سالک از جانب حضرت دوست.


چشم مست : سر الهی و جذبات حق است.


چله : مدت خلوتی است که صوفی به فرمان پیر و مراد و شیخ خود به سر می‌برد که غالبا چهل روز است اما منحصر به ایام اربعین نیست.


چنگ: دست یافتن به کمال شوق وذوق است.


چهره :عبارتست از تجلیات حق بر سالک در حال غیبت.


ح

حال: واردی است که بر دل سالک بی اختیار وبدون کسب به سبب طاعات واذکار و اوراد فرود می‌آید.


حجاب: آنچه بین صوفی وحقیقت است.مانع میان عاشق ومعشوق. حجاب گاهی معارف ذهنی است و گاه کشف و شهود و گاهی هستی خود صوفی.


حرم : مقام بیرنگی و بیخودی است.


حریف: هم شان و هم مقام وهم پیاله. به معنای معاشران نیز آمده‌است.


حضور : در اصطلاح عرفا غیبت از خلق است. به مقام وحدت نیز گفته می‌شود.


حق: به معنی سزاوار و درست و واجب کری است. نامی است از اسماءالهی و نزد اهل تصوف ذات خداوند است. به معنای ثابت نیز آمده و همچنین مطابقت با واقعیت وحقیقت نیز هست.


حقیقت: امریکه بطور قطع ویقین ثابت شده باشد. از نظر صوفیه غیر خدا حق تعالی هیچ چیز وهیچ کس به یقین ثابت نیست پس حقیقت جز خدا نیست.


حلقه: نشستن صوفیان در مجلس برای ذکر و سماع.


حلول : فرود آمدن چیزی در غیر خود.


حیرت: سرگردانی است و در اصطلاح اهل دل امریست که بر فلب عارف وارد می‌شود هنگامی که در حالت تامل وتفکر هستند ومانع بر ادامه آن می‌گردد.


خ

خال : نقطه وحدت حقیقی است. در اصطاح صوفیه اشاره به مبداء و منتهای کثرت می‌باشد. به معنای ظلمت معصیت نیز آمده که به علت کم بودن طاعت انسان که مانع وحاجب میان او وانوار الهی است.


خاطر : عبارتست ازخطابی که به قلب سالک وارد می‌شود و این ممکن است الهی و یا شیطانی باشد بی انکه در قلب وی باقی بماند وماندگار شود.همچنین به وارد غیبی که بدون سایقه تفکر وتامل پیدا شود نیز گفته می‌شود.


خانه دل : قلب انسان است اما نه این قلب واقع در سینه.


خرابات: شرابخانه.در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشریت و فانی شدن وجود جسمانی است.


خراباتی: فانی مطلق است که وجود اضافی او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.


خرقه : علامت سر سپردن صوفی است به شیخ طریقت و در حقیقت نشانه تسلیم بود به خدای تعالی.


خشوع: به پا خواستن دل در پیشگاه حق برای فرمانبری توام با خاکساری. درهم شکستن بت غرور.


خضر: پیر مکمل کامل را گویند. کنایه از بسط نیز هست.


خلوت: صوفی محلی را خالی از غیر اختیار کند. محادثه سر است با حق به نحویکه دیگری در آن مجال و فرصتی نیابد.


خم: اشاره دارد به واحدیت ومقام جمع را نیز گویند.


خمار: (به شد حرف م) اشاره‌است به خدای تعالی و همچنین سالک صاحب شهود.


خمار: (به ضم حرف خ) بازگشت سالک از مستی وحدت به کثرت را گویند. عاشق سرگردان.


خمر: غلبه عشق بر دل صوفی است که رسوایی به بار آورد


خوف : شرم از گناه گذشته و رسیدن مکروهی در آینده. اشاره دارد به مطالعه مستمر و مدام دل.


د

درد: حالتی را گویند که از محبوب صادر شود و محب ودوستدار طاقت آنرا ندارد.


دست افشاندن: اشاره دارد به دست از دنیا و آخرت برداشتن در راه معشوق.


دست زدن- کف زدن: محافظت و مراقبه وقت را گویند.


دف: طلب معشوق برای عاشق را گویند. طلبی که مقرون به شوق باشد.


دم: نفخه الهی است که تعبیر به نفس الرحمن می‌شود.


ذ

ذکر: در اصطلاح صوفیه یاد حق است خواه به زبان و خواه به دل.


ر

رباب: ندای ارجعی که از محبوب به گوش محب و سالک می‌رسد.


رجا: آرامش دل به نیکی وصدق وراستی وعده. چشم داشتن به خیر حق که صاحب خیر است.


رضا: شادی دل است به تلخی قضا خارج شدن سالک از رضایت نفس است و وارد شدن به رضای حق.


رطل: پیاله شراب وجام می‌عشق الهی


رقص: شادی و فرح روح.


رنج: وجود امری را گویند که بر خلاف ارادت دل باشد.


ریاضت: ترک لذات نفس است و تهذیب اخلاق نفسانی و تبدیل صفات زشت ونکوهیده به حالات پسندیده.


ز

زلف : کنایه از ظلمت و کفر است. در اصطلاح، اشاره به کثرت دارد، چرا که، رخ وحدت را حجاب و پوشش است.


س

ساغر: اشاره به دل صوفی است که می‌وصال ومحبت در آن ریخته می‌شود.


ساقی: اشاره دارد به محبوب مطلق و پیر طریقت. رساننده فیض که شراب عشق را به عاشقان خود می‌دهد.


سالک: سیر کننده بسوی خدا و متوسط بین مبدا و منتهی مادام که در سیر است.


سبو: اشاره دارد به تعینات ویژه من ومای اعتباری انسان. کنایت از جام می‌ وحدت که از منبع فیض مطلق به هرکسی سهمی داده شده‌است.


سر: به شد حرف ر.لطیفه ایست که در قلب به ودیعه نهاده شده مانند روح و آن محل مشاهده‌است.


سکر: غیبتی که به دنبال واردی قوی حاصل گردد و موجب شادی وطرب صوفی شود. مستی روح از طراوت مشاهده.ترک قیود ظاهری وباطنی وتوجه صرف به حق.


سلوک: طی مدارج خاص را گویند که سالک همواره باید طی کرده تا به مقام وصل و فنا برسد.


سماع: حالی است که بر اثر آوازی خوش یا نغمه دلکش صوفی را از دست بدهد و از خود بیخود کند.


ش

شراب: افراط محبت یا کمال معشوق را گویند.


شرک: توجه به غیر خداست.


شهود: رویت و دیدن حق است با دیدهٔ حق.


ص

صحو: به هوش آمده سالک از حال سکر.


صنم: یار ودلدار و محبوب است. گاهی اوقات نفس هم با این تعبیر خوانند.


ط

طرب: انس با حق تعالی است. سرور و شادی محض دل در آن.


طریقت: مجموعه آدابی واعمال قلبی و قالبی که صوفیان زیر نظر پیر طریقت برای نیل به حقیقت انجام دهند.




ع

عارض: عارض رخسار است، و تجلی جمالی


عزلت: بیرون آمدن از اختلاط با خلایق و قطع علایق است.


عود: اشاره دارد به عشق تمام وکمال و شوق و شیفتگی.


عیش: دوام حضور است وفراغت آن به تمام و کمال معنی.


غ

غفلت: پیروی از نفس است در آنچه می‌طلبد و همچنین دوری سالک است از ذکر.


فقر: عدم تملک و مالکیت صوفی است تا چیزی را به خود اضافه کند آنچنان که از خود فانی شود و به خدا رسد.


فنا: فانی شدن سالک در صفات الهی ست از جمیع صفات خود در صفات حضرت حق. آنست که شخص به خود آگاه نباشد و یا به هر چیزی از لوازم خود.


ق

قدح: وقت را گویند. اشاره دارد به وقت و هنگام تجلی. موطن تجلیات آثاری و قابل مشاهده هست.


قناعت: آرام بودن به هنگاه نداشتن وبخش به وقت دارایی.


ک

کشف: رفع حجاب است. خواه وجودی باشد یا شهودی.


کفر : تاریکی عالم تفرقه را گویند.


گدا : کسی که فقیر تجلیات الهی است.


گ

گیسو : طریق طلب را می‌گویند.


م

محاسبه: مراقبت صوفی از کردار و گفتار بطور پیوسته.


مرید: کسی که از اراده خود مجرد شده واز غیر خدا بریده و دائما در طلب کمال باشد.


مست: اهل جذبه وسکر را گویند.


مطرب: آگاه کننده.


مغنی : رساننده فیض.


مقام: محل اقامت صوفی است به تصرف خود او. مرتبت و منزلتی که صوفی بواسطه رعایت آداب خاصی به آن می‌رسد.


مکاشفه: حضوری است که وصف آن ممکن نمی‌باشد در جریان کشف و شهود.


می: ذوقی که بر اثر یاد حق در دل صوف پیدا شود واو را سر مست گرداند. همچنین به معنای نشاه ذکر و جوشش عشق نیز هست.


می لعل: پیام معشوق است و ذوق محبت.


میکده: باطن پیران کامل وقرارگاه مرشدان را گویند و اشاره دارد به ذات حق.


مینا: به معنای دل عارف است وواسطه عاشق ومعشوق.


ن

نای: پیغام محبوب است.


نفس: به فتح حروف ن - ف. آسایش دادن دل به لطایف غیوب وپنهانی. دوام حال مشاهده و آسایش جستن از دل است.


و

وجد: واردیست غیبی که از حق بر دل صوف پدید می‌آیدو ظاهر وباطن او را با بروز حالی مانند شادی و غم تغییر دهد.


ورد: دعای صوفی برای تقرب به حق وجلب توجه و نیل به آرزوی خود.


وقت: مشغول شدن صوفی است به ورد و ذکر و فارغ شدن از یاد گذشته و آینده.


ه

هشیاری: بیرون شدن عاشق است از حال مستی غلبه عشق.


هیبت: اثر مشاهده جلال و عظمت خداوند است در دل عارف.


 

 


منابع

فرهنگ اصطلاحات عرفانی کشفالمحجوب

 

رسائل منثور شاه نعمت الله ولی

 

لاهوری، ابوالحسن عبدالرّحمن ختمی. شرح عرفانی غزل‌های حافظ، با تصحیح و تعلیقات بهاءالدّین خرّمشاهی، کورش منصوری، و حسین مطیعی امین، در ۴ مجلّد، تهران: نشر قطره، ۱۳۷۴

اصطلاحات عرفا، مرتضی مطهری