1- اجماع محصّل:

به فتح صاد مشدّد یعنى اتّفاق تمام علماء در مسئله‏اى که خود شخص اقوال جملگى را بدست آورده است.

2- ادلّه اربعه:

مقصود قرآن، سنّت (اخبار)، عقل و اجماع مى‏باشد.

3- استصحاب:

اصلى است که بواسطه‏اش حکم متیقن سابق را در زمان لاحق که مشکوک است مى‏آورند.

4- امر ارشادى:

آنست که ثواب و عقابى بر خود آن مترتّب نبوده بلکه آن چه هست بر مرشد الیه بار مى‏شود مانند امرى که در «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم» مى‏باشد زیرا امتثال «اطیعوا» ثوابى نداشته همان طورى که مخالفت با آن عقابى به دنبالش نمى‏باشد بلکه مرشد الیه آن‏که اوامر خاصّ از قبیل «اقیموا الصّلوة» و «صوموا» و «حجّوا» و امثال آن مى‏باشد این امتیاز را دارا هستند.

5- دلالت اشاره:

آنست که دلالت کلام مقصود متکلّم نبوده ولى لازمه آن منظور و مطلوب مى‏باشد مانند لازمه دلالت این دو آیه که مقدار اقل حمل مى‏باشد.

الف: حمله و فصاله ثلاثون شهرا[1] (دوران حاملگى زن باضافه زمانى که بچّه را از شیر مى‏گیرند سى ماه است)

ب: و الوالدات یرضعن اولادهنّ حولین کاملین‏[2] (زنان فرزندان خود را دو سال کامل شیر مى‏دهند) چه آنکه وقتى مدّت دو سال را از سى ماه کم کنیم باقى مانده شش ماه است که آن اقل حمل مى‏باشد.

6- مراتب احکام:

مقصود مراتب چهارگانه حکم است باین ترتیب:

1- مرتبه جعل، 2- مرتبه انشاء، 3- مرتبه فعلیّت، 4- مرتبه تنجّز.

مرتبه انشاء: ینى ایجاد حکم قبل از ابلاغ به مکلّفین‏

______________________________
(1)- سوره احقاف آیه 15

(2)- سوره بقره آیه 233

کشکول چهارده تایى ذهنى مشتمل بر موضوعات و مطالب متنوع، ص: 155

مرتبه تنجّز: آن است که حکم به مرتبه‏اى رسیده که مخالفتش عقاب و موافقتش ثواب به دنبال داشته باشد و آن وقتى است که انبیاء عظام سلام اللّه علیهم اجمعین حکم را به مکلّفین رسانده و تمام شرائط تکلیف در آنها فراهم باشد

مرتبه جعل: تصوّر حکم و منافع و مضارّ آن را گویند.

مرتبه فعلیّت: رسیدن حکم به مرتبه بعث و زجر را گویند و آن زمانى است که وسائط بین خالق و مخلوقات یعنى انبیاء عظام مأمور به تبلیغ حکم شده باشند.

7- مقدّمات حکمت:

چهارتا است به این شرح:

1- امکان اطلاق و تقیید، 2- عدم نصب قرینه بر تقیید، 3- در مقام بیان بودن متکلّم، 4- نبودن قدر متیقن در مقام تخاطب.

8- مندوحه:

اصطلاحى است در باب اجتماع امر و نهى و مقصود این است که مکلّف در مورد دیگرى غیراز محلّ اجتماع قادر بر امتثال امر باشد.

9- ورود:

آنست که احد الدّلیلین موضوع دیگرى را از بین ببرد مانند اماره نسبت به اصل چه آنکه موضوع اصل شکل یا عدم دلیل مى‏باشد و پرواضح است بعد از قیام اماره هیچ یک از شک و یا عدم دلیل باقى نمى‏مانند.

10- تخصّص:

یعنى خارج بودن بعضى افراد از تحت موضوع عام و به تعبیر دیگر تخصّص آن است که لفظ از بدو امر فردى که واجد حکم عام نیست را شامل نشود چنانچه وقتى مى‏گویند: اکرم العلماء، جهّال و تمام مصادیقش از موضوع علماء خارجند لذا حکم اکرام شامل آنها نیست و این عدم شمول بخاطر آنست که این افراد از موضوع اکرام یعنى علماء خارجند

11- تخصیص:

عبارت است از اخراج برخى از افراد عام از تحت حکم عام مانند: اکرم العلماء الّا الحکماء بدیهى است «حکماء» از مصادیق علماء بوده و از تحت این موضوع خارج نیستند بلکه حکم علماء که اکرام باشد شامل آنها نیست.

12- حکومت:

دو تفسیر براى آن نقل شده:

الف: حکومت عبارت است از نظر داشتن احد الدّلیلین به دلیل دیگر از حیث‏

کشکول چهارده تایى ذهنى مشتمل بر موضوعات و مطالب متنوع، ص: 156

سعه و ضیق یعنى دلیل حاکم یا توسعه در دلیل محکوم مى‏دهد و یا دائره آن را ضیق مى‏نماید چنانچه عللى که نوعا در ذیل ادلّه ذکر مى‏شوند این خاصیّت را دارا بوده و دائره دلالت صدر را ضیق یا وسیع مى‏نمایند مثلا وقتى گفته مى‏شود: لا تأکل الرّمان لانّه حامض (انار نخور زیرا ترش مى‏باشد) عبارت «لانه حامض» علّت است که نسبت به «لا تأکل الرّمان» یعنى صدر کلام حاکم محسوب مى‏شود چه آنکه وقتى این علّت ذکر شد نهى از «اکل» دائره‏اش وسعت پیدا کرده و منحصر به خصوص انار نشده بلکه هر ترشى مشمول آن واقع مى‏شود پس صحیح است بگوئیم:

«لانّه حامض» که ذیل کلام است در «لا تأکل الرّمان» که صدر کلام محسوب مى‏شود توسعه داده است لاجرم حاکم بر آن مى‏باشد و مى‏توان گفت علّت مزبور از جهتى نیز دائره صدر را تضییق مى‏کند زیرا قبل از ذکر شدن علّت، رمّان (انار) بطور کلّى مورد نهى واقع شده ولى پس از آمدن علّت نهى دائره‏اش ضیق شده و منحصر به خصوص انار ترش مى‏شود، پس از این جهت نیز علّت حاکم بر صدر کلام مى‏باشد.

ب: حکومت عبارت است از نفى حکم به لسان نفى موضوع مثلا اگر در دلیلى آمده باشد:

اذا شککت فابن على الاکثر (هنگامى که در رکعات نماز شک کردى بنابر اکثر بگذار) و در دلیل دیگر گفته باشد: لا شک لکثیر الشک (کثیر الشک، شک ندارد)

دلیل دوّم را حاکم و دلیل اوّل را محکوم مى‏خوانیم زیرا دلیل دوّم اگر چه به حسب ظاهر و به نظر بدوى موضوع یعنى شب را از «کثیر الشک» نفى نموده ولى پس از دقّت و امعان نظر بخوبى در مى‏یابیم مقصود نفى حکم شک که بنا گذاردن بر اکثر است مى‏باشد یعن کثیر الشک حق ندارد بنابر اکثر بگذارد پس دلیل دوّم که نفى حکم به لسان نفى موضوع نموده حاکم و دلیل اوّل محکوم مى‏باشد.

13- تنقیح مناط:

نوعى از قیاس است که در آن علّت حکم در مقیس علیه از راه قطع احراز شده باشد.

کشکول چهارده تایى ذهنى مشتمل بر موضوعات و مطالب متنوع، ص: 157

14- تزاحم دلیلین:

اصطلاحا در جائى است که هردو دلیل داراى مقتضى بوده، منتهى مانع از فعلیّت آنها در بین باشد و به تعبیر دیگر:

هردو دلیل در ظاهر و واقع حجّت هستند منتهى مکلّف توان و قدرت عمل به هردو را ندارد لذا یکى از آن دو حجّت فعلى نمى‏باشد و آن دلیل مهمّ بوده که در جنب دلیل اهمّ فعلیّتش ساقط است.



[1] ( 1)- سوره احقاف آیه 15

[2] ( 2)- سوره بقره آیه 233