اخلاق فردی (زهد وسادگی)
شخصی برای پرده میان منزل و کوچه، مقداری پارچه خریدند. امام فرمود: با چه پولی؟؛ چرا با آخرت من بازی میکنید!.
فردی در منزل امام در نجف گفت: چون ماه رمضان است، مقداری گوشت اضافه بخرید. امام اجازه نداد و فرمود: اگر فلانی مایل نیست، غذایش را جدا کنید!.
به مسئول گچ کاریِ حسینیه جماران فرمود: بگذارید من بمیرم بعد گچ کاری کنید!.
برای یک دینار، کرایه ماشین در تشییع جنازه عالمی، چهره شان برافروخته شد و گفتند: ما هم مثل دیگران پیاده میرفتیم!.
در منزل خودشان اجازه روشن کردن حتی یک چراغ اضافه را نمیدادند و گاهی هنگام ملاقات شخصیت ها از جلسه بر میخاستند و برق اضافی را خاموش میکردند!.
صبر و تحمّل
به خاطر رعایت حال امام، اهل منزل رادیو را از بالای سر امام برداشتند تا امام خبر شهادت شهید بهشتی و 72 تن از یاران انقلاب را از رادیو نشنوند. امام فرمود: من خبر را از رادیو شنیدهام!.
علماء برای تسلیت مرحوم آقا مصطفی گریان به منزل امام آمده و تسلیت میگفتند، ایشان بدون گریه فرمود: إنّاللّه و إنّا إلیه راجعون.
سعه صدر
امام راحل می گفتند: حتی نامه هایی که کسی به من جسارت کرده را گزارش دهید.
هر کس عکس مرا پاره کرد یا به من اهانت کرد برخورد تلخ نکیند.
شب تبعید همین که امام را از قم به سمت تهران می بردند وسط راه ماشین را نگه داشتند، امام فکر کردند که میخواهند او را شهید کنند. فرمود: وقتی به قلبم مراجعه کردم، هیچ تغییری در روحم ندیدم.
تواضع
همین که فهمیدند گروهی پشتِ سرش به راه افتاده اند، فرمود: مگر عروس میبرید!.
اگر از مطلبی اطلاع داشت با کمال صبوری گوش میکرد تا گوینده دلسرد نشود.
کمیته استقبال خبر دادند می خواهیم از فرودگاه تا بهشت زهراء را چراغانی کنیم. فرمود: مگر میخواهید کوروش را وارد کنید. من یک طلبه هستم، از ایران رفتهام و حالا بر میگردم!.
از ویژگی های امام سبقت در سلام گفتن بود.
هیچ گاه اجازه نمیدادند کسی بالای سر ایشان چتر نگه دارد.
امام با گروهی به مشهد رفته و منزلی کرایه کردند و با هم به حرم میرفتند. ولی زیارت را زودتر تمام می کرد و به خانه برمی گشت؛ ایوان را جارو کرده و چای درست می کرد تا دوستانش از حرم برگردند.
یکی گفت: چرا شما زیارت را مختصر کردید. فرمود: ثواب این کارها کمتر از زیارت نیست.
در تشییع جنازه آیت الله العظمی بروجردی بنا داشتند او را مطرح کنند؛ به همین خاطر شرکت نکرد و پس از رحلت ایشان به خاطر پرهیز از شهرت، مجلس فاتحهای نگرفت؛ بعد از گذشت 2 هفته دستور دادند، اسم بزنند.
همین که از شهداء 15 خرداد با خبر شدند، فرمود: من که کاری برای مردم نکردهام، تکلیف من خیلی سنگین شد.
سعی داشتند کارهای شخصی را خودشان انجام دهند و به کسی دستور ندهند.
پیرمردی ترک، کمی مغز بادام برای امام آورده بود. به آقای رفیق دوست التماس کرد به امام خبر دهید که مرا راه دهند. امام که به شخصیت ها فرموده بود، خسته هستم؛ فرمود: آن پیرمرد از روستای آذربایجان بیاید.